سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸

تقاص

بدون شك صاحبان ديوصفت قدرت همراه با سگهای هارشان تقاص همه خونهايی كه می‌ريزند، تقاص همه ظلمها، خشونتها و ددمنشيهای خود را دير يا زود خواهند داد؛ سيستم ديكتاتوری محكوم به فنا است و در هيچ كتاب تاريخی، مرگی راحت برای يك ديكتاتور سراغ ندارم...

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸

لعنت

لعنت بر مردم بی‌فرهنگی كه زير يوغ ظلم و بی‌عدالتی، هر خفت و خواری را قبول كرده و زنده‌مانی فلاكت باری دارند، ولی برای عزاداری كسی كه فكر(!) می كنند سردمدار آزادگی است آسايش و آزادی را از كسانی كه می‌خواهند مثل انسان زندگی كنند سلب می‌نمايند؛ اينان هيچگاه برای بابك و مازيار و هزاران انسان آزاده‌ی واقعی نخواهند گريست؛ لعنت بر همه‌ی آنها باد!

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

هراس

هراس آخرين نخ سيگار،
تشويش آخرين پيك مشروب،
شهوت بغل كردن يك فرزند،
و شكست تمام بنيان زندگی؛
ذره ذره مردن هم عالمی دارد...

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۸

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸

آرزو



مستی و راستی است می‌گویند
گر بپرسند از من آرزویت چیست
می‌گویم:

دوست دارم گاه مرگم
-گر بود دیر یا زود-
باشد اندر همچو فصلی رنگ به رنگ
پای سروی،
تنگ به تنگ؛
اندرون باغ برگهای فرو افتاده‌ی گس
در غروب سحرانگیز پاییزی،
زیر باران
مست و خندان،
همچو پادشاه فصلها اما
دلتنگ،
آزاده و بی‌كس.

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

اميد

تنها اميد من به زندگی
مرگ است؛
اما نمی‌دانم تو
با چه اميدی
انسانيت خود را به سخره گرفته‌ای؟
ملالی نيست؛
می‌دانم روزی
سياهچاله‌ای از نور،
پايانی خواهد بود
بر اين
بی‌پايانيها.

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

نقل قولهايی از گونای تبريزی

دستگاههای رسمی ، راه نقد و پرسشگری را در (کشوری به نام) ایران بسته اند. پرسشگر سیاسی” برانداز” است ، پرسشگر دینی “مرتد”، پرسشگر تاریخی “تجزیه طلب”
نمی دانم چرا بیشتر آنهایی که ادعای دین دارند و در این ادعا متعرض دیگران هم می شوند، وقتی پای اخلاق به میان می آید کم می آورند. گویا برای رسیدن به اهدافی که فقط برای خودشان مقدس است اجازه دارند تا به قعر رذایل سقوط کنند. بعد، هر جنایتی مباح می شود. به تاریکی جهالت سقوط می کنند، ریا کاری می کنند.
منبع

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸

درد

خيلی سخت است احساس داشتن دردی به درازنای تاريخ بر گُرده‌هايت؛
درد يك قوم، درد يك ملت؛
درد انسان بودن و انسان ماندن...

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸

خوكها

در فصل دوم و سوم مزرعه حيوانات (Animal Farm) از شاهكارهای جرج اورول (George Orwell) می‌خوانيم كه بعد از انقلابِ حيوانات بر انسانِ صاحبِ مزرعه (آقای جونز)، محصول شير گاوها ناپديد می‌شود؛ پس از مدتی حيوانات مزرعه متوجه می‌شوند كار، كار رهبران انقلاب يعنی خوكها است؛ سپس اين رهبران بيانيه‌ای صادر می‌كنند مبنی بر انحصار محصولات شير و سيب برای خوكها، و برای ابلاغ و توجيه بيانيه برای حيوانات ديگر، نمايندۀ زيرك خود را می‌فرستند؛ اما خواندنی است و همچنين بسيار آشنا سخنان و توجيهات اين نماينده:

"Comrades! You do not imagine, I hope, that we pigs are doing
this in a spirit of selfishness and privilege? Many of us actually dislike milk and apples. I dislike them myself. Our sole object in taking these things is to preserve our health. Milk and apples (this has been proved by Science, comrades) contain substances absolutely necessary to the well-being of a pig. We pigs are brainworkers. The whole management and organisation of this farm depend on us. Day and night we are watching over your welfare. It is for YOUR sake that we drink that milk and eat those apples. Do you know what would happen if we pigs failed in our duty? Jones would come back! Yes, Jones would come back! Surely, comrades, surely there is no one among you who wants to see Jones come back?"

"ياران! (عزيزان من!!) اميدوارم تصور نكنيد ما خوكها اين كار را از روی خودپسندی يا امتياز ويژه‌مان انجام می‌دهيم. بسياری از ما در واقع از شير و سيب خوشمان نمی‌‌آيد. من كه بالشخصه از آنها بدم می‌آيد. تنها هدف ما از خوردن اينها حفظ سلامتيمان است. شير و سيب حاوی موادی است كه برای حفظ سلامتی يك خوك كاملاً ضروری می‌باشد (اين از لحاظ علمی به اثبات رسيده، رفقای عزيز). كار ما خوكها فكری است. تمام كار مديريت و سازماندهی اين مزرعه به ما بستگی دارد. ما شب و روز مراقب آسايش و رفاه شما هستيم. فقط به خاطر شما است كه ما آن شير را می نوشيم و آن سيبها را می خوريم. هيچ می دانيد اگر ما خوكها نتوانيم به وظايفمان عمل كنيم چه خواهد شد؟ جونز(انسان، دشمن) برمی‌گردد! بله، جونز برمی‌گردد! رفقا، به طور حتم كسی بين شما نيست كه خواهان مراجعت جونز باشد."

حال شما به جای شير و سيب، پول و قدرت را در نظر بگيريد و به جای اين خوكها كسانی را بگذاريد كه در طول اين سی سال به ناحق صاحب اين انقلاب و كشور شدند و آنرا در جهت منافع خود و كسب پول و قدرت بيشتر به يغما بردند؛ آنها نيز ملت را از دشمنانی می‌هراسانند كه در نبودشان بر اين مملكت چيره خواهند شد، اما غافلند كه ديگر بر كسی پوشيده نيست دشمن واقعی اين مرز و بوم كسی نيست غير از خودِ وجودِ خوك‌صفتشان.

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸

ملت ناسپاس

فكر می‌كنم اكثريت ما ملت ايران مردم ناسپاسی هستيم؛ شايد اغراق نباشد اگر بگوييم حيات و بالندگی جسمی بسياری از ما مرهون پيشرفتهای بهداشتی و پزشكی مغرب‌زمين است و صد البته اينگونه است امكانات رفاهی و معيشتی و شغلی كه اينك در اوايل هزارۀ سوم در اختيار ماست. نيازی به مثال زدن نيست، كافی است نگاهی به دور و بر خودمان هر جا كه باشيم بيندازيم. حال شما فقط يك نمونه از اينها را نام ببريد كه منشأ آن اسلام يا حتی ايران باشد؛ با اين اوصاف ما چگونه می‌توانيم يا حتی حق داريم كه فلسفه و علوم انسانی خود را برتر از آنها بدانيم يا نزديكتر به حقيقت بپنداريم.
به نظر من مهم تنها اين نيست كه اين عقيده از زبان عاليترين شخص سياسی كشورمان بيان می‌شود بلكه مهمتر اين است كه چنين عقيده‌ای در وجود اكثر افراد جامعه ما نهادينه شده است، دليلش هم مشی زندگی و اعتقادات آنهاست.
به اعتقاد من اين ناسپاسی بسيار بزرگی است در حق انسانهای فوق‌العاده‌ای كه دشواريهای بسيار و بعضا فوق تصوری در طول زندگيشان متحمل شدند تا نوع انسان در زمانه كنونی به اين حد از پيشرفت در دانش و فن‌آوری (همان تكنولوژی، شايد بزرگترين كاری كه ما توانسته‌ايم انجام دهيم همين معادل‌سازی يا حداكثر كپی‌برداری بوده است!) برسد؛ بديهی است كه فلسفه و علوم انسانی (اعم از علوم اجتماعی، سياسی، روان‌شناسی و ...) آنها هم خارج از اين چارچوب نمی‌باشد.
البته آخر و عاقبت ناسپاسی بر هيچكس پوشيده نيست، پس شايد لازم نباشد زياد به دنبال دلائل مصائب يك ملت ناسپاس بود.

دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸

روزگار من

می‌دانی عزیز روزگارم چه سان می‌گذرد؟

نوای موسیقی درد
چند پیك مشروب
و سیگاری بر لب

تفكر در هستی
تفكر در دنیا
و غم جهان سوم

و فكر آذرآبادگان
فكر ایران
و گورستان پرلاشز

و جاده‌های پر از لاشه
و جنگلهای سر به نیست شده
و سیاهی نفت بر سر سفره‌ها

فكر سگها، خوكها و گوسفندان
فكر انسانها و انسانیت
و مزرعه حیوانات

و وقاحت انسانها
و دوستان بر باد رفته

و عشق می‌ورزم
چون سراسر وجودم لبریز از نفرت است

سهنديه