پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

روزگاره يالوارما



كؤنول وفاسيز اولان نازلی ياره يالوارما
نه اعتبار اونا، بی‌اعتباره يالوارما

داريخما ياخشی-يامان، روزگاريميز كئچه‌جك
بو بئش گون عؤمره گؤره، روزگاره يالوارما

"واحد"

ترجمه:
به يار عزيزی كه قلب بی‌وفايی دارد عاجزانه تقلا مكن
چرا كه اعتباری به او نيست و به شخص بی‌اعتبار نبايد تقلا كرد

بی‌حوصله مشو چرا كه روزگارمان، خوب يا بد، طی خواهد شد
پس به خاطر اين عمر پنج روزه، بيهوده به روزگار تقلا مكن

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹

برای ايران و حيات وحش آن


من بيزارم از در قفس بودن، در قفس مردن
بيزارترم اما از در قفس گذاشتن، در قفس كشتن؛
كاش واژه‌های قفس و كشتن هيچگاه معنا نداشت
.


پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

حق و باطل


گؤز يومما گونشدن، نه‌قدر نوری سارالسا
سؤنمه‌ز ابدی هر گئجه‌نين، گوندوزی واردير

ظولمون توپی وار، قلعه‌سی وار، گول‌له‌سی واردير
حقين ده بوكولمه‌ز قولو، دؤنمه‌ز اوزو واردير

ترجمه:
روی از خورشيد برنتاب، هر چقدر هم نورش كم‌رمق شده باشد
چرا كه خاموش نمی‌شود و هميشه از پس هر شبی، سپيده و روشنايی از راه خواهد رسيد

هر چند لشكر ظلم دارای تمامی امكانات از توپ و تانك گرفته تا قلعه و استحكامات و تفنگ و گلوله است
اما لشكر حق هم دارای بازويی است كه ظالمان قادر به زمين زدن آن نيستند و هيچگاه نيز از ظلم‌ستيزی خود روی برنمی‌گرداند

سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

دمی با حافظ (5)


صحـبت حـکام ظلـمت شب یلداست
نور ز خورشـید خواه بـو کـه بـر آیــد

بگذرد اين روزگار تلخ‌تر از زهر
بار دگر روزگار چون شكر آيد

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی​خبر آید

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

دمی با حافظ (4)


در اين زمانه رفيقی كه خالی از خلل است
صُراحی می ناب و سفينه‌ی غزل است
جَريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است
پياله گير كه عمر عزيز بی‌بدل است

دمی با حافظ (3)


به دُرد و صاف، تو را حكم نيست خوش در كِش
كه هر چه ساقی ما كرد عين الطاف است
ببُر ز خلق و چون عنقا قياس كار بگير
كه صيت گوشه‌نشينان ز قاف تا قاف است

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

دمی با حافظ (2)


نيست در بازار عالم خوشدلی ور زانكه هست
شيوه رندیّ و خوش باشیّ عيّاران خوش است

از زبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش
كاندر اين دير كهن، كار سبكباران خوش است