سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

دمی با حافظ (4)


در اين زمانه رفيقی كه خالی از خلل است
صُراحی می ناب و سفينه‌ی غزل است
جَريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است
پياله گير كه عمر عزيز بی‌بدل است

دمی با حافظ (3)


به دُرد و صاف، تو را حكم نيست خوش در كِش
كه هر چه ساقی ما كرد عين الطاف است
ببُر ز خلق و چون عنقا قياس كار بگير
كه صيت گوشه‌نشينان ز قاف تا قاف است

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

دمی با حافظ (2)


نيست در بازار عالم خوشدلی ور زانكه هست
شيوه رندیّ و خوش باشیّ عيّاران خوش است

از زبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش
كاندر اين دير كهن، كار سبكباران خوش است

دمی با حافظ (1)


مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر
كه صاف اين سر خُم جمله دُردی‌آميز است

سپهر بر شده پرويزنی‌ست خون‌افشان
كه ريزه‌اش سر كسری و تاج پرويز است