هر روز صبحگاهان، درب تابوت سرد خود را باز میكنم تا كسوف خورشيد را به نظاره بنشينم و شامگاهان منتظر دستی هستم تا آن را برای هميشه ببندد؛ آری، زندگی زيباست.
پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
ميان گفتن و خفتن، ميان ماندن و رفتن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر